برخی ترادف الفاظ را موجب غنای زبان میدانند و عده ای هم ترادف را خلاف زبان میدانند و معتقدند هر لفظی باید بر یک معنا اطلاق شود تا بر مسمای مشخصی دلالت کند.
مثال هایی از کتاب «فروق اللغات» اثر نورالدین جزایری که اختلاف معنای واژگان مترادف را ذکر می کند:
القیمة: ارزش واقعی هر چیز؛الثمن: آن است که خریدار و فروشنده برآن توافق کنند و کمتر یا بیشتر از ارزش واقعی آن باشد.
الإستماع: گوش دادن ( با قصد) / السّماع: شنیدن ( بدون قصد)
الإسراف: خرج کردن بیش از حد / التبذیر: خرج کردن بی جا.
أب: علاوه بر پدر بر جد نیز اطلاق می شود مانندخطاب آیه زیر ( ملة أبیکم إبراهیم )/ الوالد: فقط بر پدر اطلاق می شود.
الجلوس: نشستن ، به کسی خطاب می شود که خوابیده باشد؛ إجلس: یعنی از حالت خوابیده بنشین / القعود: نشستن ؛ به کسیکه ایستاده خطاب می شود؛ أقعد: یعنی از حالت ایستاده بنشین.
القنطره: پل سنگی یا آجری / الجسر: مطلق پل، خواه چوبی ، سنگی یا آجری باشد.
العبرة: اشک ؛ زمانی که در چشم باشد / الدمعة: اشک زمانی که از چشم جاری شود .
این گروه همچنین عقیده دارند بسیاری از الفاظ مترادف، در حقیقت صفات متعدد یک اسم اند که معنای وصفی خود را از دست داده و به جای موصوف، ایفای نقش می کنند به عنوان مثال: معادل اصلی "شمشیر"، "سیف" است و لذا مُهنّد: شمشیر هندی ، صارم: شمشیر بران ، أبیض: شمشیر براق ، حسام: شمشیر بران، همگی صفت شمشیراند نه خود شمشیر!
http://fasaarabic.blogfa.com/